در یک شب اتفاق افتاد
چند حلقه فيلم که ماهها در در یک قفسه اداري حبس شده و منتظر دريافت پروانه نمايش بودند، داشتند راجع به تاخير در نوبت اكرانشان با هم درد دل ميکردند.
فيلم تاريخي گفت: ما بايد اين تاخيرها را به فال نيك بگيريم. به نظرم هر چه بيشتر اينجا بمانيم و خاک بخوريم، از نظر تاريخي ارزشمان بيشتر مي شود.
فيلم معنا گرا: چه بيمعني!
فيلم واقع گرا: حقيقت هميشه تلخ است. ما حالا حالاها بايد اينجا بمانيم.
فيلم تجاري: اگر قرار باشد همينطور اينجا معطل شويم، من يکي که ورشکست مي شوم.
فيلم تخيلي: نگران نباش، شنيدهام قرار است از اين به بعد به همه فيلمها بدون سانسور اجازه نمايش بدهند.
فيلم مبتذل: آخ جان!
فيلم کمدي: اين فقط يک شوخي است.
فيلم حماسي: من حاضرم نوبت خودم را فداي بقیه کنم.
فيلم تجاري: برای اینکه نوبتتان را به من بدهید، چند درصد گيشه را بايد به شما بدهم؟
فيلم هنري: همه که دنبال پول نيستند.
فيلم سفارشي: احسنت! ايشان صحيح مي فرمايند. در عالم هنر نبايد دنبال پول و ماديات بود. قباحت و کراهت دارد.
فيلم مبتذل: اگر مرا نشان ندهند، سوار سي دي مي شوم و از اينجا مي روم.
فيلم وحشتناک: کور خواندهاي! ما از اينجا سالم بيرون نميرويم چون در يکي از شبهايي که ابر روي ماه را بپوشاند، يک نفر با قيچي بزرگی که در دست دارد، ميآيد سراغمان و ترتيبمان را ميدهد.
فيلم سياه و سفيد: واي چه وحشتناک... از ترس، رنگم پريد.
فيلم جنايي: نگراني وجود ندارد. بررسي اثرانگشتهاي بدست آمده و همچنين يادداشتهاي جامانده بر روي فيلمهاي قطعه قطعه شده نشان ميدهند که انگيزه مرد قيچي به دست شخصي نيست و با غير مبتذلها کاري ندارد. به قول خودش مأمور است و معذور!
فيلم خارجي: لیدیز اند جنتلمن! خيلي به ادعای فیلم جنایی خوشبين نباشید. من با اينکه مبتذل نبودم اما تا به حال چندبار سلاخی شدهام و تازه از اتاق عمل بيرون آمدهام. زخم زيرنويسها و جاي بخيههايم هنوز درد ميکنند... دو يو آندر استند؟
فيلم کوتاه: اگر اينطور باشد که از من حتي تيتراژ هم باقي نميماند. راستي آخر صف کجاست؟ من کارم خيلي کم طول ميکشد. اشکال ندارد بيايم جلو؟
فيلم کودکان: بچهها هم بايد توی صف بايستند؟
فيلمفارسي: من که حاضر نيستم نوبتم را به کسي بدهم، دوره مرام و معرفت گذشته است. آخر در اين دوره و زمانه، کي براي من يک جو معرفت رو کرد تا من برايش يک خروار رو کنم؟
فيلم وسترن: براي تعيين نوبت بهتر است دوئل کنيم.
فيلم سفارشی: خواهران و برادران به جای این صحبتها، لطفا بزرگواری بفرمایید و برای حفظ نوبت، همگی پشت سر من بایستید!
فیلم هنری: چرا پشت سر تو؟ میدانی من چند سال است که توی صف ایستادهام؟
فیلم واقع گرا: خودت را ناراحت نکن. فیلم سفارشی تازه لطف کرده که تا همین حد هم توی صف ایستاده. اگر بخواهد حتی با یک تلفن مجوز میگیرد و از اینجا بیرون میرود.
فیلم کمدی: بیخیال نوبت، همینجا همه دور هم خوشیم. تازه حيف که فيلم خارجي عمل کرده و ميترسم جاي بخيههايش باز شود وگرنه همه شما را حسابی ميخنداندم.
فيلم هندي: اگر خواستيم شادي کنيم، اجازه هست من هم کمي برقصم؟
فيلم سفارشي: خوبيت ندارد. ناسلامتی اینجا کلی فیلم خانوادگی هست!
فیلم تراژدی: شما هم دلتان خوش است.
فيلم کمدي شروع به خنداندن بقیه کرده و حلقه فيلم تاریخی از شدت خنده یا فرسودگی و یا شاید هم هردو، پاره می شود! در همين لحظه با صدای باز شدن پنجره، فردي با چراغ قوهاي در دست، وارد میشود.
فيلم ترسناک: خودش است. صداي رعد و برق و باز و بسته شدن لبههاي قيچي را ميشنويد؟
فيلم معناگرا: هاله نورش چقدر زيباست.
فيلم واقعگرا: آن هاله نور فقط بخاطر نور چراغ قوهاش است. راستی چرا قيچي در دستانش ندارد؟!
فيلم جنايي: این فرد، همان مامور معذور نیست. اگر خودي بود از در ميآمد نه از پنجره.... «کي ميتونه باشه تو اين وقت شب؟»
فيلم کمدي: الان ناگهان چراغ و فشفشهها روشن ميشود و فرد چراغ قوه به دست متوجه ميشود اينجا برايش جشن تولد گرفتهايم.
فيلم مبتذل: جشن تولد نه، پارتي با مخلفات بهتر است.
فيلم هندي: توي پارتي اجازه هست برايتان آواز بخوانم؟
فيلم سياه و سفيد: نور چراغ قوه چنان چشمم را اذيت ميکند که نميتوانم رنگها را تشخيص دهم.
فيلم جنگي: اگر قيچي نداشته باشد پس احتمالا فرد ديگري است. اعلام خطر! دشمن شبيخون فرهنگی زده!
فيلم سفارشي: من چند لحظهاي بايد جايي بروم، خطر که رفع شد دوباره بر ميگردم به اول صف.
فيلم حماسي: شما همينجا بمانيد و نترسيد، من جلوتر ميروم ببينم کيست و چه ميگويد.
فيلم جنگي: من هم ميآيم. اگر براي من اتفاقي افتاد شما همه برويد و مرا همينجا بگذاريد.
فيلم هندي: تو را به خدا نرويد... اجازه هست گريه کنم؟
فيلم واقعگرا: گريه ندارد. همه بايد روزی بروند.
فيلم تخيلي: الان دستش تبديل به قيچي مي شود.
مرد بدون قيچي! مانند بازجوها، نور چراغ قوهاش را بر روي فيلمها میاندازد تا آنها را شناسایی کند.
فيلم غير مجاز: لو رفتيم. مامورا اومدن!
فيلم جنايي: من بدون اجازه موکلم حرفي نمي زنم.
فيلم معناگرا: نورش دارد نوازشم ميکند.
فيلم فارسي: نالوطی، نور چراغت نمیذاره با اعصاب درست، درمون ديزي بخورم.
فيلم هندي: اجازه ميدهيد من و شما در آخر ماجرا برادر از آب در بياييم؟
فیلم خانوادگی: واای من او را می شناسم. نامحرم است. کلی از خانوادهها را هم بدبخت کرده.
فيلم هنري: آقای ناشناس! من مطمئنم به دردت نمي خورم چون از من سر در نمي آوري.
فيلم سياه و سفيد: من هم که ديگر پير شدهام و رنگ و رو برایم نمانده. به دردت نميخورم.
فيلم تاريخي: تاريخ مصرف من هم تمام شده.
فيلم کودکان: وااای تو رو خدا منو نخور!
فيلم وسترن: الان با هفت تير چنان ميزنم تا چراغ قوه از دستت بيفتد.
فيلم خارجي: چرا اينطور هيز به من نگاه ميکني؟ باور کن من سانسور شدهام. آهای فرندز، پليز هلپ!
مرد چراغقوه به دست در حالی که درِکيسهاي را باز میکرد، پرسید: کدام يکي از شما جديدتر است؟ ميخواهم بدون صف ترتیب نمايشش را بدهم.
فيلم واقع گرا: گول حرفش را نخوريد.
فيلم کودکان: آقا گرگه، اگر راست ميگويي اول انگشتهايت را نشان بده ببينيم؟
فيلم تجاري: آه اين هماني است که پدر پدرم را هم درآورده و او را ورشکست کرده بود.
فيلم ترسناک: ميخواهد ما را بيندازد توي کيسه تا تکه تکهمان کند.
فيلم هندي: تيکه تيکه کردي دل منو!
فيلم تخيلي: شايد هم ميخواهد ما را براي نمايش در کرات ديگر به فضا بفرستد.
فيلم جنگي: الان دور همه سيمخاردار کشیده و ميدان مين درست میکنم تا نتواند جلو بيايد.
فيلم مبتذل: به قيافهاش نميخورد آدم بدي باشد. چه اشکالی دارد با او برویم؟ خب یک شب هم سوار سی دی پلیر او شده و در تلویزیونِ او بخوابیم، مگر چه می شود؟
مرد چراغ قوه به دست: هر کس از سانسور يا نگرفتن پروانه نمايش مي ترسد، بپرد توي اين کيسه.
فيلم مبتذل پرید توي کيسه. فيلم غير مجاز چشمکي به مرد چراغ قوه به دست زد و چند تا از فيلمهاي جديد را لو داد. ظاهرا از همان اول نفوذي بود. فيلمفارسي هم پس از خوردن دیزی، کلاه شاپويش را به احترام مرد برداشت.
فيلم هنري: من با اينکه امکان نمايشم کم است اما ترجيح ميدهم فعلا نيايم. البته بگذار ببینیم تکلیف جشنوارههای خارجیام چه می شود.
فيلم تجاري: من اميدم به فروش در سینماست. من هم نميآيم.
فيلم کمدي: من دوست دارم صداي خنده مردم را در سالن سينما بشنوم. من هم نميآيم.
قبل از اينکه بقيه بخواهند حرفي بزنند، مرد چراغ قوه به دست همهشان را ریخت توي کيسه. البته فيلم سفارشي چون مخفي شده بود، گير نیفتاد. فيلم جنگي هم کيسه را پاره کرد تا آنجا را ترک کند. فيلم کوتاه و فیلم کودکان به علت کوچک بودن توانستند از شکاف کیسه بگذرند. فيلم معناگرا چون در جست و جوي نور بود، تلاش میکرد تا از تاريکي کيسه فرار کند.
مرد چراغقوه به دست، با کپی کردن فیلمها، بساطش را گوشه خیابان پهن کرد. فيلم تجاري ورشکست شد. خنده بر لبهاي فيلم کمدي خشکید. فيلم هنري از غصه بر روي صورت خود چنگ انداخت تا خش دار شود. کانون فیلم خانوادگی از هم متلاشی شد. در بین همه فیلمها فقط فيلم مبتذل با افتخار، سوار دي وي دي پلير آخرين مدل شد و براي بقيه بوق زد. برای اینکه قصه تلخ نشود، فيلم هندي و فيلم فارسي هم در آخر داستان برادر از آب درآمدند!
مهرداد صدقی
- بازدید: 1420 مرتبه
دیدگاه ها
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)